وقتی جواد 9 ساله اینترنت کار میکند (بخونید چیکار کرده)
پدر و مادرها بخونند که به فکر باشن که ممکنه این مشکلات برای فرزنداشون رخ بده و از همین حالا فکر راه حل و حتی پیشگیری باشند.
جواد پسر خواهرم کلاس دوم ابتدایی بود و حالا انشاالله امسال قراره بره سال سوم.
پسر خیلی با استعدادیه و کامپیوتر هم زیاد کار میکنه. خیلی بیشتر از پدر و مادرش کامپیوتر کار کرده و خیلی نکات حرفه ای یاد گرفته. وقتی پیش من میشینه و توی کامپیوتر کاری انجام میدم که بلد نیست به من گیر میده که بگو چیکار کردی و باید حتما یادش بدم.
مدتی هست که اینترنت کار میکنه. وقتی میاد اینجا میگه بذارید برم اینترنت و نمیدونم دقیقا از کجا یاد گرفته. میشینه پشت سیستم و شروع میکنه جست و جو در گوگل. یک بار که فهمیدم از یک فروشگاه اینترنتی حدود 12 هزار تومان خرید کرده و آدرس و شماره تلفن خونه ما را هم یواشکی میومده از خواهرم میپرسیده. بعد ازش پرسیدم که چیکار کردی؟ گفت یه سی دی موش و گربه برای معصومه (خواهرش) خریدم. وقتی رفتم دیدم که چند تا خرید دیگه هم داشته و جمعا 12 هزار تومان بود که با هزینه پست جدود 15 هزار تومان میشد. خلاصه با مسئول فروشگاه صحبت کردم و خرید را کنسل کردم.
ماجرا از اینجا شروع میشه
امشب اومد خونه پرسید مامانم اینجاست؟ گفتم نه. دیدم عصبانی رفت سراغ تلفن تا به مادرش زنگ بزنه. مثل اینکه پدرش اوها را آورده اینجا و مادرش هم قرار بوده بیاد که دیده نیستش ناراحت شده.
بهم گفت اجازه میدی نیم ساعت اینترنت کار کنم؟
من هم بدون قبول کردم و بهش اجازه دادم اینترنت کار کنه.
حدود نیم ساعتی گذشته بود و خواهرم هم اومده بود خونه. خواهر اومد توی اتاق و سلام کرد و حالم را پرسید و نشست. گفت جواد داره اینترنت کار میکنه. میگفت رفتم توی اتاق مانیتور را برگردونده طرف دیوار ، بهش میگم چرا اینطوری کردی ؟ بهم میگه هیچی همینطوری بعد هم میگه رفتی بیرون در را ببند. به ساعت نگاه کردم دیدم از نیم ساعت گذشته. به خواهرم گفتم خب الان میرم سراغش دیگه کامپیوتر را خاموش میکنم.
خلاصه من رفتم سمت اتاق و خواهرم اومد جلوتر از من رفت داخل. وارد اتاق که شدیم دیدم مانیتور سمت دیواره. خنده ام گرفت. گفتم جواد مانیتور را چیکار داشتی؟ در حین اینکه میرفتیم سمت کامپیوتر دیدم گوگل باز هست و سریع اکسپلورر را بست و سیستم را خاموش کرد.
منو خواهرم رفتیم پیشش دیدم حرف نمیزنه. دستش را گذاشته بود توی دهنش. خواهرم بهش گفت جواد چته؟ چیکار کردی؟ حتما یه کاری کردی اینطوری شدی؟
دیدم خواهرم درست میگه ، انگار یه چیزیش شده این بچه. حس میکردم ترسیده. دست گذاشتم روی سینه اش دیدم قلبش خیلی تند میزنه.
گفتم چرا سیستم را خاموش کردی؟ یه کاری کردی که ترسیدی. بگو چیکار کردی؟ بذار روشنش کنم ببینم کجا ها رفتی؟
خواهرم بهش گفت که هرجا توی اینترنت بری روی کامپیوتر میمونه و دایی میتونه اونها را بیاره.
از رو صندلی بلند شد. خواهرم هم رفت گوشه اتاق نشست. رفتم سیستم را روشن کردم که دیدم سریع رفت سراغ دوشاخه که کامل درش بیاره. کشیدمش عقب و با شوخی بهش میگفتم نمیذارم خاموشش کنی و ...
خلاصه چندین بار اومد سمت دکمه سیستم خاموشش کنه که چند بارش هم موفق شد و آخر سیستم را روشن کردم. در همین لحظه که سیستم داشت میمود بالا مادرش باهاش صحبت میکرد که بهم بگو چی شده که اینطوری شدی؟ خلاصه یه کمی باهاش صحبت کرد و از جواد خواست که بهش بگه که چیکار کرده و جواد هم آخر که دید راهی نداره و ما هم میتونیم بفهمیم قبول کرد. میگفت وقتی رفتیم خونه خودمون بهت میگم و ... که آخر چاره ای براش نموند و مادرش را بلند کرد و برد بیرون از اتاق تا بهش ماجرا را بگه.
اکسپلورر را باز کردم و هیستوری را آوردم تا ببینم چه کلماتی توی گوگل جست و جو کرده. متاسفانه سیستم جدید گوگل همه ی کلمات را توی هیستوری ذخیره نمیکنه. یعنی آدرس کلمه جست جو شده به شکلی هست که ذخیره شدنی نیست.(بحثش یه کم فنی میشه)
اما یه کلمه جالب ذخیره شده بود. وقتی خوندمش حسابی خنده ام گرفته بود. گفتم با افکار کودکانه اش چه کلمه ای را جست و جو کرده. خب الان خوب نیست اینجا بنویسمش اما یه عکس ازش گرفتم و برای خودم ایمیل کردم که داشته باشم. حسابی از این کلمه خنده ام گرفته بود.
این موقع بود که خواهرم از در اومد تو. صفحه را بستم که نبینه. هم اینکه نمیشد به خواهرم نشونش بدم و هم با خودم گفتم خودم با جواد صحبت میکنم.
از خواهرم پرسیدم بهت گفت که چی شده؟
جواب داد: بهم گفت همینطوری یه حرف های الکی توی گوگل میزدم مثل (پ) و (ب) و ... که یه دفعه عکس یه خانم هایی اومده که لباسهای بد پوشیده بودن و ....
خواهرم گفت میشه اینطوری؟ (خواهرم اینترنت کار نکرده)
بهش جواب دادم که بله امکان داره و یه کم برای جواد ماست مالی کردم و گوگل را هم باز کردم و حرف پ را سرچ کردم و چند عکس آورد و نشونش دادم گفتم ببین عکس زن هم بینشون هست. احتمالا همین بوده.
خواهرم گفت کاریش ندارم فقط بهم بگو که برای خودم بدونم بهم دروغ گفته یا راستشو گفته. بهش گفتم چیز خاصی نبوده و یه کمی براش توضیح دادم که ممکنه بعضی از کلمات هم ذخیره نشده باشن.
معصومه اومده بود سراغم میگفت دایی بده نقاشی بکشم. به زور فرستادمش بیرون و قول 10 دقیقه دیگه بهش دادم که بیخیال بشه و بعد یه کم دیگه گشتم ببینم چیز دیگه ای پیدا میکنم یا نه.
بعد رفتم جواد را صدا زدم تا باهاش صحبت کنم. میگفت من نمیام. روش نمیشد حتی توی چشمام نگاه کنه. گرفتمش کشوندمش توی اتاق اما میخواست بره بیرون و بعد که دید نمیتونه گوشهاش را گرفته بود و میگفت من نمیشنوم. بهش گفتم من به مامانت نگفتم که چه صفحه هایی باز کردی اما دیگه اینترنت هم تعطیل و دیگه نمیتونی اینترنت کار کنی. دیدم به زور میخواد بره بیرون که بیخیالش شدم.
بعدش رفت بیرون و برای اینکه به من بگه من نشنیدم گفت : "چی گفتی ؟ من که نشنیدم."
خلاصه دیدم عصبانی هست و به مامانش میگه همین حالا بلند شو تا بریم خونه خودمون. به مادر بزرگش میگفت دیگه نمیام اینجا.
حس کردم که از این کاری که کرده خیلی خجالت کشیده و حتی سختشه که به چشمام نگاه کنه و اونقدر براش سخت بوده که میگفت نمیام اینجا. (حالا بیچاره یه کم خوساته کنج کاوی کنه اما در نظر خودش که اشتباه بزرگی بود)
میخواستند زنگ بزنن تاکسی که رفتم تا خودم برسونمشون.
جواد را این بار کشوندم یه گوشه و این بار اینطوری بهش گفتم:
جواد ببین بعضی وقتها آدم حواسش نیست یه اشتباهاتی میکنه که خیلی بده اما باید مواظب باشه که دیگه تکرارشون نکنه. تو هم امشب شاید حواست نبوده یه کلماتی را توی گوگل زدی که خوب نبودن حالا چون حواست نبوده اشکال نداره و من هم دیگه به مامانت چیزی نگفتم و فقط خودت یه چیزایی بهش گفتی و...
و آخر این شد که بهش فهموندم که نیازی نیست دیگه اینقدر عصبانی باشه و فقط کافیه دیگه تکرار نکنه.
پی نوشت 1 : من خیلی در مورد تربیت فرزندان و شیوه ی برخورد با اونها در مواقعی که اشتباه میکنند مطالعه نداشتم و فقط با توجه به برداشت های خودم حس کردم اینجوری بهش بگم که حواست نبوده و این کارو کردی و فقط مواظب باش دیگه تکرار نشه و .... ، بهتر باشه و خیلی هم ضربه نخوره و ترسو هم نشه. شاید هم روش خوبی را در پیش نگرفتم ....
پی نوشت 2 : از روز اول که میگفت بذار اینترنت کار کنم میدونستم که اگر جای خاصی از اینترنت مد نظرش نباشه خدا میدونه کجاها بره. چند بار که دیدم بازی پیدا کرده و رفته سراغ بازی های آنلاین کاریش نداشتم. اما یک بار دیدم که رفته توی گوگل و وقت تلف میکنه سیم اینترنتش را قطع کردم و بعد اومد سراغم گیر دادن که چرا الان خودت اینترنت کار میکنی و منو نمیذاری؟ آخر هم گفت که داشتم توی گوگل سرچ میکردم "عکس امامان" که خیلی اصرار کرد و یک مقدار وقت دیگه بهش دادم.
یک بار هم بهش گفتم اگر یه سایت خوب بلد باشه که بدردش بخوره میذارم بره همون سایتها و بهش گفتم: از معلم و دوستات سایت برای کودکان و نوجوانان بگیر تا بذارم بری نت.
پی نوشت 3 : من خودم اولین بار که رفتم نت سال سوم راهنمایی بود که اون موقع هم بیشتر وقتم را توی چت بود و ناگفته نمونه که از اینترنت کار کردن هم کم ضربه نخوردم و کم هم پول برای کافی نت ندادم. بعد هم اون زمان ما اینترنت توی شهرمون هندلی بود و فقط میشد باهاش چت کرد. سرعتش به باز شدن یه عکس هم به زور میرسید اما الان میبینم که جواد وقتی کلاس سوم ابتدایی هست رفته سمت نت، اون هم با این سرعت دانلود 15 کیلوبایت در ثانیه. خلاصه اینکه حسابی نگرانش شدم و میترسم روزی برسه که خودش مودم خودش را راه بندازه و یک کارت اینترنت بخره و وقتی که مادرش فکر میکنه که جواد پشت کامپیوتر داره بازی میکنه رفته باشه توی نت. اونوقت خدا میدونه کجا میره.
همین حالا هم نمیدونه که با کامپیوتر خودش هم میتونه بره توی نت، وگرنه تا الان ریز به ریزشو یاد گرفته بود...
پی نوشت 4 : اگر چه بعضی وقتها که دارم دنبال چیزی میگردم و با سایت فیلتر شده روبرو میشم کلی حرصم میگیره که بعضی سایتها را الکی فیلتر کردن یا شاید به خاطر مشکلات کوچیکی ، اما امروز با خودم میگم قربون دستشون که فیلتر کردن. حد اقل میدونم الان یکی مثل جواد ما اگر خدای نکرده رفت که بره سراغ جست جوی واژه های خاص با در بسته روبرو میشه و حداقل فعلا هم نمیتونه روشی برای عبور از فیلتر پیدا کنه.